مرگ.

 

عامل تشنگی وسیرابی نسل بشر. چگونه است که این چنین ترس و رهایی از آغوش مرگ، معنای زیستن تعاریف زمین تا آسمانی دارد؟


در جستجوی روزی نو، تشنه به مرگ، تشنه به زیستن.

 

شما کاراکتر اصلی داستان را نمیشناسید.

شناختی از او ندارید. با توصیفات پنج صفحه‌ای نویسنده ممکن است هیچگاه شخصیت حقیقی او را نشناسید. زیرا تنها نویسنده است که او را بر خط کشیده و تنها اوست که از صفات دروغین و چشم نازک کردن ها خبر دارد.

اینگونه مینویسم تا شناختی از پدید آورنده داشته باشیم. ولی اطلاعی نداریم. کتابی خوانده و نوشته شده بر در حقیقت نیستیم. کوچکترین اطلاعی از حقیقت جهانی نداریم و نخواهیم داشت.

با اینحال، تنها یک نیرو ما را به جلو میپراکند.

 

تشنگی.

 

از زیستن و یا از مرگ؟

 

جمله‌ای شنیده بودم که :

« همۀ انسان ها، در تمام لحظات، ذره ای غمگینند چون به مرگ خود واقفند. با این حال، همین آگاهی، زندگی را قابل زیستن میسازد.»

براستی که حقیقتِ محض است و انکار ناپذیر. اکثر افرادی که توانایی در خانه ماندن را دارند، و برای مدتی خود را در منزل قرنطینه کرده‌اند، از تکرار، بیحوصلگی و یکنواختی احوال خود مینالند و زمان، تنها عامل بیداریشان است.

میخواهم بپرسم : چرا؟ چرا ما اینچنین وابستۀ عبور از خط پایانی هستیم؟ از ابتدای زمان گفته شده که آدمی باید از مسیر لذت ببرد.

گیریم که باشد، قبول است.

اما بگذارید اینطور بگویم : مقصد به کنار، اگر خط قرمزی درکار نباشد، چطور؟

 

اگر فرض بگیریم قرنطینه هیچگاه پایان نیابد، تا ابد انسان ها در محیط بستۀ چهارچوبی زندگی کنند، با انسانی دیگر ارتباط نداشته باشند، و سکوت شهر را فرا بگیرد.
 

آیا میل به جلو رفتنی وجود خواهد داشت؟ میل به زیستن، در چنین مکانی، در چنین شهری، بدون هیچ پایان و هدفی.

جملۀ بس کلیشه‌ای و تکراری، و متاسفانه (یا خوشبختانه) درستی، که انسانها از یافتن هدف واقعی خود، به جلو میروند. وقتی خط قرمز مرگ از زمین پاک شود، دیگر دلیلی برای ماراتن وجود ندارد.

 

اینکه آیا همه چیز در زندگی ما معنا دارد؟ آیا تک تک گامهایی که ما برمیداریم حساب شده است؟

 

فلسفه های فراوانی وجود دارد و هریک، درحد خود، زیبا .

اما نکته‌ای که تا حد خوبی قابل پذیرش است، این بوده و هست که گامهای تکانۀ ما، دانه به دانه حساب شده نیستند.

 

طبیعیست که گاهی تلو تلو بخوریم، از مسیر خارج شویم، استراحتی بدهیم، و نفسی بکشیم.

حرفیست بس ایده‌آل پسندانه و خوشبینانه، اما حقیقتیست که بهتر است به آن نگاهی داده شود.

 

همۀ اعمال، افکار، و محاصل ما معنای حقیقی زندگی را آشکار نخواهند کرد. معنای زندگی، بسته به معنای مرگ هر آدمیزادی تعریف میشود.

 

شاید برای همین است که آرزوی شنیدنِ معنای زندگی هیچگاه محقق نشده. که این تعریف برای من و شما یکی نبوده و نخواهد بود. و زیباسازی مرگ همینجا محقق میشود. که دیدگان ما به مرگ است که میل ما به طیِ کردن مسیر را محقق میسازد.

 

مرگ در هرصورت نوازشِ آخر را میزند.

 

حسن به اینست که چگونه به استقبال شام آخر میرویم.